93/7/9
7:17 عصر

همه دلتگتن برگرد.......

بدست عبدالرحیم ن در دسته داستان

همیشه آخر قصه یکی راهی شده رفته

یکی مهبوت یاد روزها رفته میفته

ایندفعه نوبت تو بود بری و نوبت من بود که بمونم

تو دلت نمیخواست که بری و من بعد رفتنت معنی خندیدن از ته دلو از یادم رفت

ازت گله دارم

آره از تو که پاک بودی و اشتباهی نکردی

از تو که جز بدی از من چیزی ندیدی و جز بخشیدن کاری نکردی

بخشیدنت هم مثه خودت ساده و دلنشین بود

ولی رفتنت

از رفتنت گله دارم

نگو دست تو نبود چون میدونم که نبود

ولی زمانش الان نبود

تو بد شرایطی تنهام گذاشتی

بدجور کم آوردم

وقتی میبنم از هر طرفی به سرم میاد و تو نیستی که با حرفهات آروم بشم وازت دلخور میشم

وقتی به خاطر نبودنت سرزنش میشم ازت دلخور میشم

وقتی که بی اختیار میشم از آینده ام ازت دلخور میشم

وقتی که بد کردم و بخشیدی و خواستم جبران کنم و فرصتی واسه جبران نذاشتی ازت دلخور میشم

وقتی بی تو گم میشم تو زمان ازت دلخور میشم

وقتی اسمت ،یادت ، صدات،خندیدنت ،گریه کردنت ، سکوتت، رفتت شده شب و روز و تمام زندگیم ازت دلخور میشم

میدونم این قسمت بود ولی تو چی میشه آینده ام؟

چی میشه بی تو روزهای که هر لحظه اش یه دنیا پر از درد و رنجه برام

هر لحظه از این آینده که به ، بی تو بودن میرسم ادامه اش غیر ممکن میکنه

وقتی تو خیالم آینده با تو بودن به سرم میزنه

خیال روزهای که پژمرده اند و رویاهای که با رفتنت پرپر شدند دیونه میشم

یه عمر که تنهام ولی سخته عادت کنم به این تنهایی

تنهایی بی تو بودن

هنوزم باورم نمیشه که تو رفتی

هنوز هم تو شبگردیهام تو کنارمی

تمام زندگیم همین یه مشت رویا پوچ شده




همه دلتنگتن برگرد...............

S_R